فانوس ادب
وبلاگ ادبي سینا صارمی
کودکان دیروز چه زود دیر می شود ! در باز شد، بر پا : بر جا ... درس اول بابا آب داد، ما سیراب شدیم ! بابا نان داد، ما سیر شدیم ! اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند، در سبد مهربانی شان ... و کوکب خانوم چقدر مهمان نواز بود! و چقدر، همه منتظر آمدن حسنک بودند ... کوچه پس کوچه های کودکی را، به سرعت طی کردیم ، و در زندگی گم شدیم ، همه زیبایی ها رنگ باخت ! و در زمانه ی سنگ و سیمان، قلب هایمان یخ زد ! نگاهمان سرد شد، و دستانمان خسته ، دیگر باران با ترانه نمی بارد ! و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ، زرد شدیم ، پژمردیم ، و خشک زار زندگیمان، تشنه آب شد ... سال هاست ، وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم ، جز رد پایی ، از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ، و در ذهنمان ، جز همهمه زنگ تفریح ، صدایی نیست و امروز، چقدر دلتنگ ، آن " روز ها " ییم !
و هرگز، نفهمیدیم ، چرا برای" بزرگ شدن "، این همه بی تاب بودیم. نظرات شما عزیزان: یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:کودکان دیروز، فانوس ادب، سینا صارمی, :: 11:17 بعد از ظهر :: نويسنده : سینا صارمی
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها نويسندگان |
|
![]() |